اعترافات من.
بنام خدا
سلام
منم ازم خواسته اند (ایشون و ایشون) که بیام بازی شب یلدا. چشششششششششم.
باید 5 تا از حرفهای مگو رو بگم؟ قول میدید به کسی نگید؟
خب، اکی :
1-این ماشین بیچاره من خیلی وقته که باید حموم بره، اما من نرسیده ام که ببرمش. باز خوبه بارندگی میشه همه میگن خب تو بارندگی کثیف شده. کمتر آبروریزی میشه. داخلش رو هم که نمی بینند...
2-اگه بشمارم، شاید دهها نفر بیشتر بشوند اونائی که به یه دلیلی ازم دلخور هستند که : بهشون زنگ نزده ام، سر نزده ام، کامنت نگذاشته ام، اونجور که توقع داشته اند تحویلشون نگرفته ام، فلان جا جلو دیگران براشون کلاس نگذاشته ام، از کاری برکنارشون کرده ام (به دلیل موجهی از دید خودم)، وبلاگشون یا نوشته شون رو برگزیده نکرده ام، جواب اس ام اس هاشونو نداده ام و ... نمی دونم چرا، یا من کم توجه و کم عاطفه ام، یا توقعات بعضی دوستان و نزدیکان از من بیش از حد توانم هست. من واقعاً دوست ندارم کسی ازم دلخور باشه اما مجموعه عواطف، احساسات، فرصتها، توانائی ها و امکاناتم خیلی محدودتر از آنچه تصور میشه، هست. همه ببخشند.
3-در کار خود، دیگران و در کار دنیا حیران حیرانم. آنقدر تعارضات زیاده که متحیرم چطور سنگ روی سنگ بند میشه. حکماً باید خدائی باشه این دور و برها...
4-یه قضیه آدامس و مورچه قبلاً براتون گفته ام. آخرین اخباراینه: مورچه ها کل میز منو تسخیر کرده اند و امروز آنقدر تو قندون جمع شده بودند که دیگه نمی شد قند برداشت. چیکار کنم، دلم نمیاد سم بزنم بهشون. هر چی میان روی صفحه کلید، فوتشون میکنم و اگه کاری به کارم نداشته باشند، کاری به کارشون ندارم.
5-امسال خیلی دلم میخواست زیرآبی (با ویزای مستقیم عربستان از بعضی کشورهای همسایه) جیم بشم برم مکه برای حج واجب، اما از بس خانواده ما نه آوردند توکار، جور نشد. البته از دید قوانین رسمی کشور این کار غیرقانونی هستش و توی پاسپورت هم نوشته که نباید این کار رو بکنید، اما... یه تبصره کلی هم هست : لیس علی المریض حرج.
خب مال من تموم شد. راستش دستم نمیره به 5 تای دیگه رو بندازم بیان 5 تا اعتراف بکنند. اینجا آخر خط من است. والسلام.